كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

كياناي مامان

به کدامين گناه

چهارشنبه بود ......ساعت دو ونيم بعداز ظهر...مثل هميشه تند وسريع از اداره راه افتادم پيش تو....توي مسير چشمم افتاد به خانومي که روي زمين کنار يه آبخوري نشسته بود...با يه بچه هفت يا هشت ماهه روي زانوش......شکلات ميفروخت....مردم کلافه از گرما تند تند رد ميشدن...منم نگاهي کردمو رد شدم ولي چند قدم جلوتر از طرز نگاه اون بچه نا خودآگاه برگشتم.....بالاي سرش که رسيدم فقط به بچه نگاه ميکردم ...قلبم از درد فشرده شد....صورت نازش از گرما قرمز شده بودسرمو با لبخند براش تکون دادم ....پسر کوچولو لبخند زد .....يه لبخند محزون که همه وجودم لرزيد ....ديگه طاقت نياوردمو گفتم :خيلي گرمه يه آبي به صورتش بزن.....خانومه گفت :زدم الان زدم....بهش آب دادم.......خانومه...
29 تير 1390

گل نرگس.......

شاید آنروز که سهراب نوشت: ((تا شقایق هست ...زندگی باید کرد)) خبری از دل پر درد گل ياس نداشت..... بايد اينطور نوشت: هر گلي هم باشد چه شقايق...چه گل پيچک وناز تا نيايد گل نرگس .... زندگي دشوار است...... ميلاد مهدي موعود(عج)....اميد دل مظلومان .....پناه جان بي پناهان مبارک ...
26 تير 1390

يک بعد از ظهر تابستاني

سلام به روی ماه دختر گلم...... دیروز که باهم برگشتیم خونه طبق معمول سرحال بودیو خنده روی لبت بود... . اول مثل همیشه باهم بازی کردیمو....بعد تو مشغول اسباب بازیات وسرک کشیدن به اتاقت شدی ...منم مشغول مجله خوندن.....وقتی حوصله ات سررفت یاد پنجره افتادي...پريدي روي مبل ورفتي پشت پنجره وشروع کردي با خودت حرف زدن (آخه تو وقتي ذوق زده وخوشحالي با خودت بلند بلند شعر ميخوني وحرف ميزني)خلاصه منم که........... رفتم سراغ دوربين....(ميدوني رئيسم ميگه:من فکر نميکنم هيچ بچه اي اندازه دختر شما عکس داشته باشه)چه کنم ...مامان عاشق ثبت همه لحظه هاي زندگي نازنينشه... . يه چند دقيقه بعد خسته شديو اومدي سراغ ميز....منم دو...
22 تير 1390

درسهایی که آموخته ام

  آموخته ام که ... بهترین کلاس درس دنیا محضر بزرگترهاست. آموخته ام که ... وقتی عاشق می شوم ، عشق خودش را نشان می دهد. آموخته ام که ... در آغوش داشتن کودکی که به خواب رفته، یکی از آرامش بخش ترین حس های دنیا را در درون آدمی بیدار می کند. آموخته ام که ... مهربان بودن بسیار مهمتر از درست بودن است. آموخته ام که ... وقتی به هیچ طریقی نمی توانم به شخصی کمک کنم ، می توانم برای او دعا کنم . آموخته ام که ... آن قدم های کوچک کودکانه ام در کنار گام های استوار پدر در شب های تابستان در اطراف خانه ، چه معجزه هایی در بزرگسالی من کرد. آموخته ام که ... ...
21 تير 1390

یک روز ....یک تولد

دختر عزیزتر از جونم.....بازم هفدهمین روز تیرماه از راه رسید وخدای بزرگ به مامان فرصت ادامه زندگی داد...... میدونی امسال دومين سالروز تولد منه که با وجود تو پشت سر ميذارم و برام از تموم سالهاي گذشته شيرينتره.... عزيزترينم همه  آدما روز تولدشون یه احساس خاصی دارن....مثلا آدم تا وقتی کوچولوئه روز تولدشو به خاطر جشن وشادی دوست داره.......توی دوران نوجوونی روز تولد برای آدم حس غرور داره...غرور یکسال بزرگتر شدن.....وآدم توی اون دوران خیلی دوست داره روزا بگذره وزودتر بزرگ بشه...وقتی هم که آدما  ازدواج میکنن وبچه دار میشن دیگه تاریخ تولد بچه هاشون بیشتر از روز تولد خودشون ارزش پيدا ميکنه .......
17 تير 1390

خدایا دوستت دارم

((دخترم ...من این متنو خیلی دوست دارم وتوی لحظات سخت زندگی خیلی بهش فکر میکنم ...با خودم گفتم تا یادم نرفته برات بنویسم تا توهم مثل مامان بدونی همیشه خدای مهربون در کنار ماست حتی اگر ما به یادش نباشیم درست مثل پدر ومادرامون .... )) خواب ديده بود... در ساحل دريا در حال قدم زدن با خداست روبه رو در پهنه آسمان صحنه هايي از زندگيش به نمايش در آمد متوجه شد كه در هر صحنه دو جاي پا در ماسه فرو رفته است يكي جاي پاي او وديگري جاي پاي خدا وقتي آخرين صحنه از زندگيش به نمايش در آمد متوجه شد كه خيلي از اوقات سخت ترين وناراحت كننده ترين لحظات زندگي او بوده است وتنها يک رد پا ديده است واين واقعا او را رنجاند واز خدا سوال كرد ...
15 تير 1390

یک داستان آموزنده

( بهترینم این مطلب رو در یک سایت خبری خوندم وخیلی بهش  فکر کردم وسعی کردم از ش الگو بگیرم برای رفتارم باتو چون هرروز داری بزرگتر میشی واز رفتارت میفهمم که دیگه برخورد من وباباجون وحرفایی که میزنیم خیلی اهمیت داره....حالا مینویسم تا توهم بعدها بخونی وازش درس بگیری ....) در يك مدرسه راهنمايي دخترانه در منطقه محروم شهر خدمت مي كردم و چند سالي بود كه مدير مدرسه شده بودم. قرار بود زنگ تفريح اول، پنج دقيقه ديگر نواخته شود و دانش آموزان به حياط مدرسه بروند. هنوز دفتر مدرسه خلوت بود و هياهوي دانش آموزان در حياط و گفت وگوي همكاران در دفتر مدرسه، به هم نياميخته بود. در همين هنگام، مردي با ظاهري آراسته و سر و وضعي مرتب د...
13 تير 1390

ما برگشتیم......

سلام فرشته نازم... الان که شروع به نوشتن کردم تو در خواب نازي وشايد داري يه خواب خوب ميبيني ....خواب آب بازي وبادکنک بازي..... توي اين دوروز  که رفتيم مسافرت تو کيف دنيا رو کردي چون دوتا پسرخاله هاي شيطونت پيشت بودنو تو حسابي بازي کردي....نميدوني چه حالي داشتي...انقدر توي چشمات ذوق وشادي بود که نگو ....فقط نگاه ميکردي به اون دوتا که کجا ميرنو چه کار ميکنن تا تو هم همون کارو بکني....خلاصه خيلي بهت خوش گذشت..... روز چهارشنبه وقتي ازتهران راه افتاديم خيلي هوا گرم بود حتي کولر ماشين ديگه جواب نميداد....منم فقط بهت آب خنک ميدادم تا گرمازده نشي ولي واي چي بگم..... وقتي از کرج خارج شديم  به سمت...
12 تير 1390